سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تنگدستى بزرگتر مرگ است . [نهج البلاغه]
 
شنبه 86 اسفند 4 , ساعت 3:28 عصر

پیرمردی صبح زود از خانه‌اش خارج شد. در راه

با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید .

 

عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین

درمانگاه رساندند .

پرستاران ابتدا زخم‌های پیرمرد را پانسمان

کردند. سپس به او گفتند: "باید

ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و

شکستگی ندیده باشه"

پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به

عکسبرداری نیست .

 

پرستاران از او دلیل عجله‌اش را پرسیدند .

زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می‌روم

و صبحانه را با او

می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود !

پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می‌دهیم.

پیرمرد با اندوه گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر

دارد. چیزی را متوجه

نخواهد شد! حتا مرا هم نمی‌شناسد !

پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی‌داند شما چه

کسی هستید، چرا هر روز صبح

برای صرف صبحانه پیش او می‌روید؟

پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت:

 اما من که می‌دانم او چه کسی است ...!



لیست کل یادداشت های این وبلاگ